کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

متولد 1370 بهشهر، ساکن گرگان.

ایلاتی

قسمتم بوده بی‌وطن باشم
توو جهانی که مملو از مرزه
مگه واسه نهنگ توو دل تنگ
زنده‌بودن چقدر می‌ارزه
زندگی با‌سکون نمی‌سازه
حق دارم که مهاجرت باشم
به افق‌های دور نزدیکی
تا همیشه مسافرت باشم
درد زن‌های ایل همراته
حاصل جمع کوه با دریا
چشم‌های مسلحی داری
رو به این مرد زخمی تنها
من یه چاقوی خونی خسته
بعد دعوای سخت ناموسی
یا فشنگ مسلح تنها
توو دل یه تپانچه‌ی روسی
شکل اون مادر پسر مرده‌ام
که باید بچشو قصاص کنه
من یه ایلیاتی، قعر یه دره‌ام
که می‌خواد اسبشو خلاص کنه
روضه‌خونی نداره حال دلم
تا به رنجم قشنگ گریه کنه
چنتا مرگو باید تحمل کرد
تا تفنگی فشنگ گریه کنه
پا به زنجیر چشم‌های توام
بغض مردای ایل رو شونه‌ام
یه نهنگم رو پهنه سینه‌ات
سرنوشتم رو خوب می‌دونم
سر تو توی طایفه‌ت دعواست
واسه مشتاشون آرواره میشم
سرنوشتم طبیعت جنگه
یه ویتنام پاره‌پاره میشم
اگه دنیا سرت بجنگه باهام
من بمیرم اگر که جا بزنم
غرق‌کن من رو توی آغوشت
قول میدم که دست‌و‌پا بزنم
واسه‌ی من که ساحلی دارم
مگه دریا خودش اسارت نیست!؟ 
راه آزادی بازه اما حیف
مرگ واسه نهنگ راحت نیست
برج اسکندر منن چشمات
وقتی تو دریا راهو گم کردم
چشماتو رو به راه من وا کن
من باید سمت خونه برگردم

میر مهیار صابری‌خجسته