با لحنی امری-تهدیدی
هدفون را
خوب توی گوشم فرومیکنم.
اضطراب یخبسته در جمجمهام
با کلکِ هیچ دوزی آب نمیشود.
میزنم بیرون خودم را.
پیادهرو
لحنی امری-آرکاییک دارد
چشم
پیاده میروم...
نگاه میکنم به آدمها
که خونِ سردشان را
پشت میز آزمایشگاه
میشود سِرو کرد
و به خندههای مستعملشان میشود جوکهای دستهاول
اضافه کرد
(اینو واسه منم بفرست...)
چشمهام به رگهای زمان
تزریق میشود
و دستهام
که ولشده از محکمبگیرِ لحنی امری-عاشقانهاند را
روی صورتم میپوشانم
تا منظرهی روز را
زهرِ مارِ خیابان نکرده باشم.
خورشید تلخی توی گلویم میتابانم
و به نبودن کسی میگویم
یا من را بکُش
یا انگشتهای کندت را از روی احتضار رگهای گردنم بردار.
با لحنی امری-ملتمسانه.