آنگونه نیستی تو، که من در تصورم
حتی به خاطرات تو هم برنمیخورم
من، خانهی قدیمی شهری فلکزده،
از رنج و غم بناشده آجربهآجرم
فرق است بین دلخوری و دلگرفتگی
من از خودم گرفته دلم، از تو دلخورم
ای دل! شکستهاند تو را مردمان شهر
آخر تو را به دست عزیز که بسپرم؟
تا کی در انتظار بمانم که بگذرید
ای روزهای غمزده! تا چند بشمرم؟