مارِ کنار پلّه در آب افتاد بر نوک پام سرگردان چرخید
میخواست تا که تکهی من باشد همراه خون در جریان چرخید
با هفت سر به حنجرهام آمد ناگاه در گلویم میخی شد
راحت نشسته بود و سخن میگفت شکل حروف روی زبان چرخید
تا اینکه خالکوبی یک زن شد از شانههاش تا کمرش می رفت
رودی که با دُمش گلِ پرپر برد همراه دستهی گلدان چرخید
جای سرم انار لهی گندید پاهام زیر من میچرخیدند
از گوشهام نور کمی تابید یک خطِ راستِ تابان چرخید
نیمی شبم که حوصله میخواهد از زیر در کشیده بیاید تو
در دست من ستاره بزاید، بعد دیدم که مارِ در تنمان چرخید
هر دوی ما درخت شده بودیم انگشتهام شاخهی آویزان
در چشمهات سنگ زدهبودی نور از درخت سمت جهان چرخید