سايههاي تو
فرو مي پاشند
گلبولهاي قرمزم را
در نبود تو سايهها هميشه سايهاي هستند
گاه تنيده درهم
گاه رها
ميشود که زمانهايي مي ايستم
نگاه ميکنم نبودشان را
وقتي که پاکشان کردهام
و بار ديگر تمنا کردهام ديدارشان را
ميدانستم در نبودِ تمنايم
سايهاي نيست
تا فرو بپاشد
هر آنچه را که بايد در نبود تو…