هزار بغضِ فروخورده است هر نفسم
«منی که حسرت پرواز بر دل قفسم»
اگرچه مثل گذشته بلندپروازم
به سوی پرزدن اما نمیکشد هوسم
درخت خشکم و بیهوده میزنی به تنم
مرا بزرگتر از این نمیکند هرسم
بگو به پنجرهها غربت نگاهم را
من آسمان مهآلود این هوای پسم
چگونه از تو بخواهم ببینیام آخر
منی که چهره ندارم منی که هیچکسم
بهای رفتن از این جاده کاش مرگم بود
که من امید ندارم به مقصدی برسم