شینی که ابتدای شب و شیون آمدهست
دندانههاش تا گرهِ گردن آمدهست
حلقوم را گرفته به دندان و میدود
چون شیر شرزهای که پی کشتن آمدهست
دندانههای شین شده قلاب و نقطههاش
شاید گلولهاند که سمت تن آمدهست
تا کار دل تمام شود در سه مرحله
شاید شبیه ساچمه از آهن آمدهست
از شین شب سیاهترم خواست زندگی
تاریکیاش به زاویهای روشن آمدهست
تاریکی از تمام جوانب به من رسید
هرجا نبوده است در، از روزن آمدهست
از چارسوق و کوچه و بنبست تا گذر
از بام و در گذشته و تا برزن آمدهست
شب بیحیاست، بیکه بگوید چه میکند
حتی سراغ دکمهی پیراهن آمدهست
از شین شیون، آه نگویید، سالهاست
راه گلو گرفته و چون سوزن آمده است
هرجا زنی نشسته، به مردی بدل شده
هرجا که مرد بوده، به شکل زن آمدهست
گاهی شبیه زلزله و سیل و اختناق
گاهی بهشکل جنگ به این میهن آمدهست
هر موقعی که آمده در خانه بودهایم
هر وقت آمدهست، سراغ من آمدهست
«شیون» بهرغم آنهمه اندوه شاعر است
یک شاعر غریب که از فومن آمدهست
شیون چنان نشسته که گلکرده است شب
حالا به شکل یاسمن و سوسن آمده است
آنان که راه شیون و شب را گشودهاند
چندیست شین شادیمان را ربودهاند.
* بر سنگ قبر شیون فومنی شعری از او نوشتهاند که مصراع پایانیاش این است؛
از غریب افتادگانم در دیار خویشتن