در کافه ی پنج ملاح مغربی
بانویی از محله ی ملاحت
با مانتویی که در طول شب جریان داشت
- کارون را آسفالت کنید ، خواهش می کنم !
نواری صورتی بر صوت جمیلش می تابد
و روشنان فلکی روز ما را تقدیس می کنند
- " ای دختر بابل که خراب خواهی شد !" *
در شوش
این دانیال است آیا
که گویش باران را می فهمد ؟
بخت النصر با دو پای تقلبی از گور برخاست
خودش را تکاند
و از کنارمیز ما رد شد
در حالی که ما فرات می نوشیم
و موسیقی ملایمی می وزد
نینوا قشنگ عاشقانه شد
سالی که در اهواز برف می بارید
و من هزار و یک ساله بودم
در کافه ی پنج ملاح مغربی
با بانویی که در طول شب جریان داشت .
* از عهد عتیق