باید ذن بگیرم این روزها
ذن بگیرم به ذکر «غارتی نبود»
نبود و به اندرونیِ من
روی تمامِ رَفها چنبره میزد
و از جامهای عتیقم شرابِ کهنه مینوشید
در فصلی که کاشیکاشیِ عمارت
در اُخرای کاملِ نارستان میسوخت
در ایوان مهتابی ِحضور، تظاهر شومی به تماشا بود
که خیره به نقب یکی سینه سرخ، بر یاقوت ِ رسیده پنداریش
تو پنداریش و او به کنج گَنجه های تو به تو
تصاعد موش و موریانه باشد
و هول اینجاست که غارتی نبود
غارتی من بودم که رفها و گنجهها را وانهادم
تا شکلِ چلیپای باغم هشتیهای ورودی را از یاد ببَرد
و به پنجدریِ اندام وارهای
سمج و ساکت، تعزیتی باشم به فقدانِ خویشی و خیال
غارتی من بودم شاید
که شاهنشینم را وقف گشته گیِ بیگانهای کردم
که همه، ترس و نفرین بود
غارتی من بودم و نه
او بود و نه
اصلاً بگو عکسِ من روی آیینهی دق افتاده بود
باید ذن بگیرم این روزها
باید از هندسهی اقلیمیِ پنجرههام
رقصِ زنی را صدا بزنم که باغِ ایرانیام را میداند
و ناردانه و عتیق و شراب را میفهمد
باید صدا بزنم
ذن بگیرم
صدا بزنم