آن لحظهی خاموش که میگذرد و چراگاه تاریکترین لحظاتش را مرور میکند
من با خوشهی گندم وردی میخوانم
و برای دالاهو آب میبرم
چرا که رنگین کمان میترسد بر روستای ما بتابد
یعنی
برای میشوگرگ یکجور میترسم
کدخدا میگوید
ما قارچ فلزی را نکاشتهایم پسرم
یعنی
به لحظهای زمین را میکاود
آن لحظه چه رنگیست، باد؟