گاهی از عالم سخت بیزارم
از شاعران از مردم عادی
از این من جاماندهی در من
از بانیانِ جهل بنیادی
حرفم حدیث غصه و درد است...
روز از لنین سرمشق میگیریم
با آلکویین و گوته هم کیشیم
شبها شبیه شمس تبریزی
صوفیمآب و رند و درویشیم
درویش مولانای شبگرد است...
فیثاغورث ، گالیله، افلاطون
از نامههامان، فکس میگیرند
سقراط و نیچه بعد از این بی شک
با ژست هامان، عکس می گیرند
پاییز هم نارنجی و زرد است...
مجنونترین عشاق دنیا هم
در ذهنمان بیجنگ میبازند
کمکم مبارز میشویم اما
در خوابهامان رنگ میبازند
این خوابها مشمول پیگرد است...
هی اعتراض و اعتراض از قصد
نارو به همدستان همبندی
با اعتصابی سخت میمیریم
مانند بابیسانز ایرلندی*
این مرگها پالایش مرد است...
ما آدم شبهای تاریکیم
حتی بهنوعی عاشق کوری
دیگر هدایت هم نمیخوانیم
در برجهای ساکت و صوری
دنیا به شکل تازهای سرد است...
دریادلان عاشق و سرکش
تکبعدیان مغزْ آمیبی
کشتینشینان برآشفته
با عشقبازیهای ترکیبی
تأثیر بنگ و باده و گرد است...
آغوشمان قلابی و خشدار
خمیازههایی مضحک و کشدار
لبهایمان لبریز از بوسه
بر پیکر پوسیدهی سیگار
شاعر همیشه کوهی از درد است...
*انتخاب قافیه آگاهانه بوده است