شکافت فضا و من افتادم در پیچهای خطرناک. زمان انگار دگرگونه گشت و نماها نماهایی دگر شد (باید شمال شرق دنیا را چنان بلرزانم که... میزی را از میانه دونیم میکنم) میگذارم که میلی پیش براندم و چنگلهای بربایدم. من، خیالی گم در جهتها، گم-گشتهای در زمانها. به نبشها بند کنید مرا. و جز آب گرم ظهرانه چیزی به من ندهید.