پنهانت میکنم
دروغی را مانندی
که کودکی
نخستین بار گفته باشد،
تپش دلی را میمانی
در سلام نخستین
در کوچه ی شلوغ عصری پاییزی.
لکنتی ناگهان
در تکلم هجای آغازین «سسسس لام»،
چونان رقصی خفته در هیجان دستها،
در تلاقی نامکرر موسیقای دو نگاه.
جاری شریان آب در رگ برگهای کویری،
-دل خواه و زلال /کوتاه دل نشین -
پنهانت میکنم
چونان منتهای تنفس تابناک دیریافت آفتاب
در خنداخند برف بهمن
به پیکره ی نارس گندم
در تیره بستر خاک.
چونان حلول حنجرهی تازهی غزل
در ساختار منجمد شعر «عنصری».
پنهان،
نه،
در قابهای قالی رنگین شعر خود
در بیلبوردهای واژههام
نام تو را -رسا-
تکرار میکنم.