ادامه میدهد بینفس
از پلهها بالا میآید
نردهها پوستهپوسته میریزند
با بُتههای خار
بالا میآید
بیابان،
به پشت در میرسد
و این خانه هنوز تمام نشده است...
همه جا هستند:
تَرَکها،
میدوند روی دیوارها تکثیر میشوند
صداهای مانده توی دیوار یک لحظه جیغ و
شکافته میشوند
قاب عکسها
ـ با لبخند بیلبخند ـ
خودشان را پرت میکنند
لَت دری جیرجیر میکند در خلأ
رطوبت نشت کرده به استخوان
گچبریها،
گلها و دنبالههای خود را رها کردهاند...
عقربهها اما
روی باقیماندهی دیوار
ـ دنبال کدام زمان ـ
میگردند!
منقار سفید و
صبح کلاغ
و یک پلک نیمه باز
هنوز.