این روزها یک فنچ کوچک در گلو دارم
یک جنگل ابرم که طوفان پیشرو دارم
باید ببارم! بغض، اما راه را بسته
ای اشک! یاری کن که ابری آبرو دارم
آه ای امیر شادکامیهای کوتاهم!
از مولیان برگرد، بغضی کینهجو دارم
با بختِ شورِ من بسازید ای سپیدیها!
من هرچه دارم از سیاهیهای او دارم
در من روایت کن هزارویک شب از اندوه
ای غصه! من هم شهرزاد قصهگو دارم
میبارم و هرگز نمیخوانی سکوتم را
ابری پر از دردم که صد راز مگو دارم