روی قولش نماند و زود گذشت
اُف به این زندگی که نامرد است!
بغلم کن که باز یخ نزنم
بی تو طهرانِ لعنتی سرد است...
سرنگون شد سزارِ کوچکِ تو!
هرزهی پاکدامنم بودی!
همه چاقو زدند و خندیدم
تو ولی وصلهی تنم بودی...
شعرهایم مرورِ غم بودند
گریه را خوب درک میکردند
پارههای تنم همیشه مرا
مثل سیگار ترک میکردند!
آسمان باش... بال خواهم زد
به عقابانِ پایبند قسم
عاشقم باش... زنده میمانم
به همانها که ماندهاند قسم!
تو برایم بسی... بمان و ببخش
گریهی توی خوابهایم را
عاشقم باش تا بسوزانم
فیلمها و کتابهایم را!
گیج و خوشبخت باورت کردم
شکِّ افتاده در یقین بودی
ترسم از زخمهای دشمن نیست
مثل یک دوست در کمین بودی!
کاوهای توی داستانم نیست
لشکرِ بیدرفش را چه کنم؟
زخمِ سبزم هنوز بسته نشد
زخمهای بنفش را چه کنم؟!
پدر «اسفندیار» بود و دریغ
کور شد... گوشهی سپاهان مُرد
خواهرم را کلاغها بردند
مادرم در نمازِ باران مُرد
هرچه در زیرِ بار خم بودیم
خانِ والا سوارتر میشد
هرچه از درد گریه میکردیم
زندگی خندهدار تر میشد!
آسمان گریه را نمیشنود
وسط مردهها دعا نکنی
در خیابان گلوله میبارد
دستهای مرا رها نکنی...
آتشِ خسته خوب میداند
جنگلِ بی درخت میمیرد
جنگ کردیم و سوختیم... اما
این پدرخوانده سخت میمیرد!
بغلم کن... مرا بخوان و ببوس
تا بگویند نانجیبتریم!
وسطِ گریههام میخندم
ما غمانگیزها عجیبتریم!
توی میدانِ تیر با من باش
بی تو زندانِ شهر؛ تنگتر است
عشق ما را اگر به هم نرسانْد
مرگْ یک قصهی قشنگتر است...
قلعهی مردهای ماسهای اَت
زیر باران خراب خواهد شد
شبِ دیجور! با خودت خوش باش
عاقبت آفتاب خواهد شد...
پ.ن:
یک: سزار کوچک: فیلمی از مروین لروی- محصول ۱۹۳۱
دو: در تاریخ آمدهاست که -به سال چهل و چهار قبل از میلاد- پس از توطئه و سوقصد به ژولیوس سزار و کاردآجین کردنش توسط سناتورهای مجلس سنا؛ او ردایش را بر سر کشید و آخ نگفت. نفر آخری که به او چاقو زد؛ پسرخواندهی محبوبش بروتوس بود! اینجا سزار به حرف آمد و گفت: تو هم بروتوس؟! «تو هم بروتوس» در تاریخ و ادبیات بیانگر خیانتهای بزرگ است.
ویلیام شکسپیر نیز در نمایشنامهی ژولیوس سزارِ خود به این جملهی لاتین اشاره کرده است.
سه: نویسنده کتاب حدودالعالم از این شهر بهنام «سپاهان» یاد کرده، میگوید: «سپاهان شهری عظیم است و...»