مژده
در لایههای اسپند
خوشبو
مثل مژدهای
پخش میشود و
خونِ رگهام و امواج و تو به یکسو میلرزد
خلیفه شکوفه اگر کرده در نمد
لایه به لایه،
مثل شکوفهای
با مهر سرخ دیباج
گردی میشود و
فرشته زیباترین شیپور را بر بازوی غمگین بت بزرگ میگذارد
بیدار شبانه منام و گلیم به خود پیچیده میلرزم!
وقتی که تنها شفا دستان سبز یحیاست.
ای جان!
این نواهای عجیب که بر شانه میبرم و
خویشاوندیام را به رودی میرساند
که تعمیدم میدهی در آن
روزی ثابت خواهد کرد
که من مالک دینارم.