تب/ریز شد پیشانی ام از درد، از زخم ها، مشروطهخواهیها
برنو به دوش آمد که برگردم از وحشت شب، کورهراهیها
سردار میآمد ولی بر دار، سردار میآمد پر از تکرار
سردار بر شاخ سپیداری برگشته از بهت سیاهیها
سربازها هرگز نفهمیدند در نامههایم اشکهایم را
سربازها مستاند و عثمانی دور از گناه بیگناهیها
روبند میبندم بشورانم مردان آذربایجانی را
روبند، رو میبندم از حتی ماهان قاجاری و ماهیها
اسب آمد اما مرد در باران، افتان و خیزان آمد و بی جان
باران و خون و کوچه همدستند، کو سرپناه بی پناهی ها
افراشت قامت تا دوتارش را، در اصفهان جامهدَرانش را
جامه دران، تبریز شد، زخمی، ستارخان و بیسپاهیها