دیگرانی اگر از خواب میپرند
من بارها ار بیداری پریدهام،
در قُرُق، با سربازان بخار گرفته
سیگارهای فلسفی کشیدهام
و میخانههای اندلس
عکس من را به دیوار دارند:
قابی از صنوبرهای ابدی
گِردِ سپیدی غمگینی که یاد گرفته
خودش را در خفیه ادامه دهد.
و هی میپرم،
در کنارم روزنامههای باطلهی فردا
با جوهرِ خونِ گربهها چاپ میشود
و زنان باردار
گریههای مضاعف خود را باور نمیکنند.
نه! به هیچکس نگویید
که من این جا بودهام
و نگویید این نورهای سیاهی که در قفایم میدوید
تاوانِ لمسِ تندیسهای نمک بود.
باز کسی تکانم میدهد
و باید که زنبقها و آتشزنه ها را جایی پنهان کنم
و با اشباح موازی به اجساد تازه فروبریزم
که جز خوابهای شان
چیزی برایم آشنا نیست.