شكل دیگر من است
كه به چشم نمیآید و محو است
مثل عبارت «مجهول» كه اینهمه فكر به پایش پیر شدهاند
مثل فهرستی از معادلات مبهم
كه آفرینش را عاجز از خود كرده است
شكل دیگر توست
كه رنگ میگیرد از طراوت تماشا
این هندسهی پیر
فرجام فكر من است
كه از اندازهام بالا نرفته است
قاعدهها
قانون توسلاند
كه تمنای مرا به تو بیاویزند
بازیگر بزرگ عشق است
كه در فستیوال فیلم حقیقت
صحنهگردان حذف است
شكل دیگر من است اینجا
كه آن ابهام عظیم را
با غم زمین به دوش میكشد