هیچ بادبادکی نمیداند بیهوا
از هوا چه میکشم
این دستاندازهای هوایی
که زمین را میلرزاند و پرندهی دلم را آسوده نمیگذارد
بیهواپیما مانده است
چرا سکوتت را در بیتابیم پیچیدهای؟
من که نخ پروازبودن خود را به دستهای بیقرارت سپردم
تا بدانی قفس بیبالی «ریگی به کفش» ندارد
اکنون
دو بادبادک در امتداد شانههایت میپرند
آسمان مرغهای آبیاش را دوست دارد.
اگر در گرهای ماندنی رهایشان کنی!