شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

آواز از پشت پنجره گفت‌:

آواز از پشت پنجره گفت‌:
- چرا من را نمی‌خوانی؟     
 
باد می‌آمد. زمستان بود. 
گفت :  -مرا به کوهستان ببر/ کنار تک‌درخت راه/ و با من دوست باش.

باد می‌آمد. سرد بود.
 کفش‌های چرمی مأیوسانه نگاهم می‌کرد

آواز/ مثل پرنده‌ای  که از قافله جامانده
آواز/ مثل آخرین  شاه‌بلوط 
از مرگ می‌ترسید. 
 

میثم مهرنیا

تک نگاری

شعرها

 همیشه عیدها روشن بودی

 همیشه عیدها روشن بودی

سوری احمدلو

اگر  چاقو در پهلویم فرو کنند

اگر  چاقو در پهلویم فرو کنند

علی اکبر جعفرزاده

سطور بی تعبیر

سطور بی تعبیر

مهشید رستمی

از اتفاق چشم تو باران به من رسید

از اتفاق چشم تو باران به من رسید

عادل سالم