شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

دندان‌هایم را

دندان‌هایم را
در خنده‌های تو جا می‌گذارم
تا سفید
بوسه‌ای منثور باشد
و جاری شود
عطش مو
وقتی که باد
دریایی دور است
با لهجه‌ی ابری بی‌لنگر

آن آسمانِ بی‌تاریخ
اذهان برگ‌ها را
در کبودی رگ‌هایت شلاق خواهد زد
تا گردنت
زیباتر از بلندی روزها باشد.

چه تابستانی
که حواسِ شرجیِ لیوان‌ها
تبِ آماس کرده‌ی انگشتانی‌ست
که با بوی بیدمشک به بلوغ می‌رسند

چه حسرتی
که دیوار خانه‌ها
در عصر
کوتاه‌تر از خورشید است.

یادِ مرا می‌داند
آن‌که
بی‌پنجره
 سری در کوچه دارد

چشم‌هاش
ناشتای ایامِ هفته
بی‌دندان‌های من.

زاهد بارخدا

شعرها

رؤیایی آن سوی روزگاران

رؤیایی آن سوی روزگاران

نصرت‌الله مسعودی

تو رفته‌ای 

تو رفته‌ای 

سارا خلیلی جهرمی

لای گیسوان او بگرد، با چراغ‌قوه‌ای قوی

لای گیسوان او بگرد، با چراغ‌قوه‌ای قوی

حمید حسینیان

بر شانه‌ى تو صبح سحر برنخاستن

بر شانه‌ى تو صبح سحر برنخاستن

مهدی فرجی