این راه
که افتاده دنبال من
ریشههای بذریست
که فاصلهی اسمورسماش
گودال اندوه را پر میکند
رهایش کرده بودم و میپنداشتم، میپوسد
اما
این بلند بالا که پشتِسرم میدود
تن اوست.
با گیاهان زیادی خوابیدم
و نترسیدم، سایهگیر شوم!
از سکوت
هر چه دورتر ایستادم
تاریکتر شدم.
نه
سنگ نبودم
اما حرفهایم
از گوش خدایان
بر میگشت به زهدان تنهاییام
تا پسری برای شیطان بسازد.
اگر دوست دارید صدای سکوت را بشنوید
به لالایی زنی گوش کنید
که فرزندی زاییده
اما از آن او نیست.
سلام بر مزاری
که آغوشش را برای این آواز باز میکند.
سلام بر مردهای که هر چه بیشتر بر او گریستیم
بیشتر بالید!
سلام بر سکوت
این تنها طفل خاموش
که قبرش گهوارهی او است!