…
نمیدونم این عشقه یا عادته
سکوتش معمای این ماجراست
نمیخوام به رؤیاش، دل خوش کنم
به تقدیر شومی که بیانتهاست
نباید بذارم به من شک کنه
دروغای من، سرپناه منه
نمیخوام ببازم ولی قلب من
تو دستای اون، تندتر میزنه
خدایا کمک کن که طاقت بیارم
تو این روزهایی که آخر نداره
خدایا کمک کن که عاشق بمونه
خدایا کمک کن که طاقت نیاره
مثل کوهِ یخ زلزده تو چشام
فقط باید این کوه و آبش کنم
غرورش یه آرامش مبهمه
که باید بجنگم؛ خرابش کنم
نمیذارم این بار من بشکنم
یه دیوار دور دلم میکشم
من آماده این نبردم، ولی
چهجوری بجنگم، اسیرش بشم؟
خدایا کمک کن که طاقت بیارم
تو این روزهایی که آخر نداره
خدایا کمک کن که عاشق بمونه
خدایا کمک کن که طاقت نیاره