سرخیِ چشمِ دختری زیبا ، توی چشمانِ تو نگاهی کرد:
با منِ سابقت ، چه میکردی؟ با خودت، بعدها ، چه خواهی کرد؟
سوتِ آخر ، شروع بازی بود ، در چمنْ دست و پا زدی ، مُردی
پای گیرندهات چنان پیچید ، که زمین از تو عذرخواهی کرد
لنگلنگان به رختکن برگشت ، پای بیمصرفِ ورم کرده
ساکِ اندوه توی دستت بود ، دکترت زخم را گواهی کرد...
شبْ دوباره به کوچهها آمد ، خسته و خاکی و غمآلوده
مردِ بازنده از خودش رَد شد ، دستْ در گردنِ سیاهی کرد
پنجره ، باد را تکان دادُ ، ماه در حوضِ کوچکی لرزید
مردِ در رادیو ، کمی خم شد ، یادی از جعفرِ پناهی کرد
زن نشست و دو سیبِ کوچک را ، توی خوابِ ستارهها انداخت
دستْ در چشمِ آسمان بردُ ، صورتش را دوباره ماهی کرد