( دوید توی ِ خیابان .... دوید.... پا/ش گرفت
کِشیده شد به زمین ، صورتش خَراش گرفت
رسید ، دست به موها/ش بُردو پیچیدو.... )
بُرِس کشید ، نشست و سپس حَنا/ش گرفت
به چشمهای ِ تو در عکس ِ تازهات خندید
- دو سبز ِ سوخته ، که سُرخی ِ فِلاش گرفت -
:”سلام ! پشت ِ همین گریههای ِ پنهونِت
پلیس ، دخترِتو توی ِ اِغتشاش گرفت.”
هوای ِ خانه ، پر از خاک ِ کوچه شد ، گِل شد
تمام ِ پنجره را آسمانخراش گرفت
دوید توی ِ خیابان ، زنی که هِجده سال
تمام ِ کودکیات را ، به شانِهها/ش گرفت
گذشت با هیجان ، از کنار مردی که
خَزید توی ِ صَف و ، تِکّهای لَواش گرفت