شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

پرید

پرید
          الکل خالص در استکانش بود
هنوز بوسه‌ی مخفی نوک زبانش بود
دو بال داشت دو تا آسمان بی‌تردید 
پرنده از لب لیوان پنج‌شنبه پرید

پرنده‌ای خفه بودیم در غروب غلیظ
دو استکان پر از بی‌خیالی از همه‌چیز
که مثل «شاخه‌ی نوری»1 که دود شد بر لب
«خراب‌تر شده» جاری شدیم در دل شب
که شکل مرتعش کوچه‌ها و میدان‌ها
عبور نیمه‌شب الکل از خیابان‌ها 
نگاه خیره‌ی مهتاب به هماغوشی‌ت
نوازش بدنم روی صفحه‌ی گوشی‌ت
تصورت که به غم‌هام نامه خواهد داد
کدام خاطره ما را ادامه خواهد داد؟
که دست صبح گلوی مرا گرفته عزیز!
بگیر لیوان را، توش بغض تازه بریز!
مرا بغل کردی با خطوط مضطربت
کشید دست کسی چارپایه را از پام
صدام کن که سکوتم نوید آزادی‌ست
بیا برقصانم روی چوبه‌ی اعدام
گلوی دره ببین سرخ می‌شود هر صبح
دهان منزجر شهر، تشنه‌ی خون است
مرا ببوس که بعد از طلوع بیداری
کسی نمی‌پرسد «حال مردمان چون است»2

پریدم از سر شهری فلج، که آزادی‌ش
درون حافظه‌ی هیچ‌کس نمی‌گنجید
صدام خاطره‌ی آخرین مبارز بود 
یواش از لب لیوان صبح جمعه پرید

پی‌نوشت:
1. رهگذر شاخه‌ی نوری که به لب داشت/ به تاریکی شن‌ها بخشید، (سهراب سپهری)، «نشانی».
2. ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است/ببین که در طلبت حال مردمان چون است. (حافظ).

الهام میزبان

تک نگاری

شعرها

  شهر را تکه‌ای چشم‌هات  خفه می‌کند در شعر

 شهر را تکه‌ای چشم‌هات  خفه می‌کند در شعر

بهراد باغبانی نیک

سفرنامه

سفرنامه

عبدالعلی عظیمی

به پات هر چه مکافات می‌کشم کافی است 

به پات هر چه مکافات می‌کشم کافی است 

لیلا ساتر

مالیخولیا

مالیخولیا

هادی میرزانژاد موحد