شکفتم از تو به یک لبخند مرا به عشق نشان دادی
به بندبند وجود من نسیم بودی و جان دادی
تو قطرهقطرهی خونم را که برکههای تنم بودند
اگرچه سد سکون بودند، شکستی و جریان دادی
همیشه سهم من از پرواز لباس سادهای از پر بود
مرا به اوج فراخواندی به بالهام توان دادی
تمام سال زمستان بود تو آمدی و تنم گل کرد
تو شورِ رویش و زایش را به این درخت جوان دادی
به این تبسم قلابی به این شبانهی بیخوابی
به قلب کوچک مردابی تو موجی از هیجان دادی
شبیهِ رود اگر بودم، چو زنده رود، اگر بودم
به اصفهان تو پیچیدم به خون من شریان دادی
همیشه نیمهی تاریکم از آفتاب گریزان بود
صدا زدی که بیا خورشید! بهدست شب چمدان دادی