تو گلویِ رودخانهای
بر شیار عمودِ سنگها
و دوستت دارمهای مقطع
در تو، جریان خون را پیش میبرند.
چه اندازه هوس کردهام
بلند/ و بلندتر بگویی دوستت دارم
تا پرندگان
در امتداد این دوایر معلق برقصند
به پهلو بیفتند
و قطراتی از تو
بیفتند بر خشکسالی انگشتانم.
دوستت دارم سرایت گندم بود
در زمستان خوابی سنگ.
کلید را بچرخان / سرفه کن
و برقص
برقص میانِ این زوایای دوردست
و فکر کن به قلبم
که کتیبهایست از یک عصر پاییزی
و موهایت خطوطی
که باستانشناسان را
به خواندن این کتیبه امیدوار میکنند
کلید را بچرخان!
ای گلویِ رودخانه
بر شیار عمودِ سنگها!