و گفت: «بشارت باد برتو رهایی»
و دیگربار زمین خونین شد
درهرجومرج خیابان
پس بشارت باد بر تو رهایی
پس بشارت باد بر تو جدایی
ای مشاهدهگر جهان!
از دیدگان نمناک
از لای زندانهای تودرتو
ای مشاهدهگرجهان!
ای بیش از حد نزدیک!
ای بیش احد دور!
ای سپیدهدم از پس شب سخت!
ای فاجعهی متبسم!
متبرک به رؤیتپذیری درد
چون باد محنتخیز وزیدن گرفت
بشارت بر تو باد
ای مقیاس جهان!
ای بدن بدون اندام بدون مرز!
بدین ترتیب دستانت بر نازکای شب میلغزند
ای لکنت در دیدن!
ای لکنت در گفتن!
ای لکنت در گریختن!
زبانِ مادری ازیادرفته
در کشف بیواسطهی زیستن
میان ولگردان خیابانی
طردشدگان ابدی
بیرونماندگان
پس بشارت بر تو رهایی