رسیده وقت آن در من بجوشد زمزمی دیگر
و یا از نسل داوودی بروید مریمی دیگر
سرآمد دورهی اسطورهها و پهلوانیها
نمیماند بهجا از دورهی ما رستمی دیگر
همیشه لعنتش گفتیم و فکرش را نمیکردیم
که شاید رفته توی جلد شیطان، آدمی دیگر
اگر ما جانشینان تو بر روی زمین هستیم،
تلاشت را بکن در خلق صدر اعظمی دیگر
در اینجا هیچکس اصلاً زبانم را نمیفهمد
همیشه فکر کردم آمدم از عالمی دیگر
اگر گاهی کمی شادم، دوباره باز میگردد؛
غم تنهای من رفته بهدنبال غمی دیگر
شبیهِ انقلاب مردمی هستم که در پایان
برای کشوری آورده تنها پرچمی دیگر
جهان یک فرصت بازیست، ما هم مثل یک کودک ـ
که میگویند: «برگردیم»،
میگوید: «کمی دیگر...»