شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

در دل کوه

...

در دل کوه
با پوست سرها دف می‌زدند
ضرب انگشت‌ها بر دهان‌های خشک‌شده
نور را روی صورت‌های بی‌چشم می‌لرزاند
 دست زدی بشماری‌ام
از پا داشتم کم می‌شدم
و آنگاه که گفتند سرود ملی کشورتان را بخوانید
شلیک کردند به دهان‌ها،
دهان‌هایی با پیکره‌ی دهان
که دیگر حکم حفره‌های سرزمینم را داشتند...
نان سیاه ما کفر بود که آتش به آن زبان می‌کشید؟
نان ما دهان‌های چسبیده به تنور
که هر یک آواز سوخته‌ای بر لب گداختند.
تو که داری شالت را محکم می‌بندی
و لای سربندت سرب می‌ریزی تا سرت را باد نبرد
اگر پایت به قله رسید،
از ما بگو
از غارهایی که با سنگریزه پر نخواهند شد

مهسا نصرتی

تک نگاری

شعرها

در ساعات معینی از شبانه‌روز

در ساعات معینی از شبانه‌روز

مظاهر شهامت

نه با تو زندگى از حال و روز زارش گفت

نه با تو زندگى از حال و روز زارش گفت

مهدی فرجی

به پسر عموهایم گفتم نمی‌شود!

به پسر عموهایم گفتم نمی‌شود!

زینب حسن پور

پنج شعر از محمد منافی

پنج شعر از محمد منافی

محمد منافی