اگر روزی این تصویر ببیند که از جوی خیابانم نگرفتهاند
دهانبهدهان کجا بچرخد و چند ریشتر داغ دلش را
با متن کدام مستند بپوشاند
تشتی گرم یا سرد فرقی نمیکند،
برگردم حیات را تکان بدهند حاضر بشوم در جرعهای شیر
که گریهای چند نقطه جوش باران است
و باران، مثل شیر در سینه میمکد روی خاک لکنت را.
شما شما که آن دور سایه میخواهید بگذارید بیلهایتان را
پر نکنید گودال روز را با حرف
صد سال دیگر هم که باشد ده سالگی کودک است
میخواهد در کوچههای خاکی با مرگ دستهجمعیاش بازی کند
بگیرد سر به راهی که شیری نیست برسد به سقفی که میریزد
و به خاکی که مراقبت از او سخت است.
یا نه همین جا چرخ بزند، پای نسرینها و نرگسها
کنار دو چشم حاصلخیز اتاق بچهها را ببرد -
به فیلمی صامت
ول شود صدا به امان خدا هر روز.
و در جزیره، هرمز گفت: شیر گاز خفگی دارد -
خندهی در تصویر، آلزایمر،
و من که پراکندههایم حال نیم قرن را گرفتهاند
به بیستسالگی میخورم گهگاه
گاهی به شام گاهی به صبحگاه
که شنبه سرباز باشد یکشنبه سرهنگ
و دوشنبه با اعصابی خُرد
بگذارد به دنیا آمدن را به سینهی دیوار،
کورسوی پشت میله را هم.
مرور ایّام جگرش خون است،
روز بینام شمرده میگوید:
سگدو زدن کار من بود، پرپر زدن کار همسایه.
دیگر از ادامه میترسم
و از حرف
که در هر صورتی حبس است.