...
درود؛ دود پراکنده شد و شد بدرود
تو بیدماغی و من بیقرار بین دو رود
قطار میدود و من که دور میشوم از
خودم؛ خودی که همینجا در انتظارم بود
تو ایستاده دوان دور میشوی از من
و من نشسته میان دویدنم در دود
تو دور میشوی و دور میشود نزدیک
و میزند به تن خیس شیشههای کبود
درون کوپهی بیتو؛ من و نبودن تو
که زُل زدهست به من بیمجال گفتوشنود
به روی شیشه نوشتم که دوستت دارم
حروف گریهکنان میسرند و می...نابود
فرار میکنم از دوریات درون قطار
ولی درون قطارم؛ از این فرار چه سود؟
هر آنچه راهِ خداحافظ است بر من باز
خروج سمت سلام از همه طرف مسدود
من از تو رفتهام و میرسم به دوری تو
به دور و دود و نبودت؛ به نیستیام درود