شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

سکوت کردم و چشمانم

سکوت کردم و چشمانم
به گریه حرف شد و بارید
جهان من غم مستی بود
که اشک ساخت شرابش را

تو آن شکوه پر از سِحری
که ردِپای قدم‌هایت
نوید سبز بیابان شد
و چشمه کرد سرابش را

همان که نامه‌ی چشمانش
به خط هر مژه‌اش در من
امید دیدن دنیا شد
که خواستم دو کتابش را

بیا و روح مرا بردار
به تکه‌های تنت بسپار
که این جنازه نمی‌داند
دلیل حال خرابش را

درون مغز خودش می‌بافت
شبانه فکر و خیالش را
درون مغز خودش تا صبح
کسی ندید طنابش را
شکنجه خسته شد از جسمش
تنش به درد کفن می‌خورد
چنان که خاک پذیرنده*
قبول کرد عذابش را

از آتشی که به جانش بود
به گر گرفتن خود می‌دید
بهشت سوخته می‌خواند
عزای روز حسابش را

تحملی که ندارم باش
مرا به بوسه مداوا کن
که هیچ‌چیز به جز لب‌هات
نمی‌دهند جوابش را

میان این‌همه کابوسم
جهان سبز تو رؤیایی‌ست
که در مقابل خود دارم
همیشه حسرت خوابش را

اگرچه ماه به چنگ آمد
پلنگ شب‌زده او را کشت
من آسمان پر از ابرم
که گم نکرد شهابش را

امین شعبانی

تک نگاری

شعرها

در ساعات معینی از شبانه‌روز

در ساعات معینی از شبانه‌روز

مظاهر شهامت

دشت را  به تمامی فریاد شدم 

دشت را  به تمامی فریاد شدم 

هوشنگ رئوف

فکر این را نکن که بعد از تو شعر من رو به انزوا برود

فکر این را نکن که بعد از تو شعر من رو به انزوا برود

ویدا حمیدی

اعتراف می‌کنم 

اعتراف می‌کنم 

مظاهر شهامت