عریان شو از شراب
که خرابتر بجوشی
در سگلیسِ کاسهی چشمم:
دیوانه یار!
با رقصِ بندری بروی بر دار!
تیر و تفنگ بسته به رگهاتو
بنگال ببرِ یاغیِ خونت را
اینجا
رها کنی.
هَلّا حَلاوتا
بخزی
خیزران به زخم.
انگورهایِ مِیْشده در لولهی تفنگ
هِیْ پیچوتابتر بِدَرَد
سینههات را.
دیوانهیار
با رقص بندری بروی بر دار!
هر شب قُرُق کنیم
در تکهپارههات
هجومِ پرنده را...