شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

قسم به خون تو اسماعیل

قسم به خون تو اسماعیل۱ که آفتاب نمی‌ماند
که شب تنیده به ایوان‌ها شبی که خواب نمی‌ماند
به بغض تازه وضو دارد گلوی بسته‌ی فریادی
که مرغ بسمل رؤیاها بدون آب نمی‌ماند
چکیده خون سیاووشان میان دسته‌ی خاموشان
و آه پرسش کوتاهی که بی‌جواب نمی‌ماند
میان برزخ بی‌تأخیر درون آینه‌ی تقدیر
نگو عذاب نمی‌ماند، نگو عذاب نمی‌ماند
به روی سینه‌مان سنگی‌ست: مزار زندگی و شادی
پر از خیانت باورها که بی‌حساب نمی‌ماند
چقدر رنگ عوض کردیم، ولی هنوز نمی‌دانیم
که درد چهره ندارد پس در این نقاب نمی‌ماند
قسم به خون تو اسماعیل، اگر که رشته شود فریاد
به دور گردن آزادی به‌جز طناب نمی‌ماند

١. از شعر اسماعیل، رضا ببراهنی

فاطمه سوقندی

تک نگاری

شعرها

مانده یک کوچه و تنها یکی از ما دو نفر

مانده یک کوچه و تنها یکی از ما دو نفر

جواد محمدی فارسانی

بر پیراهن بیمارستان

بر پیراهن بیمارستان

فرخنده حاجی زاده

مالیخولیا

مالیخولیا

هادی میرزانژاد موحد

شانم داوەتە بەر خۆر و

شانم داوەتە بەر خۆر و

میلاد امان الهی