تا برکه جای دولت خرچنگ میشود
دل بیقرار ماهی بهرنگ میشود
پنهان کنید آینهها را که رجعتیست
انگار فصل سلطنت سنگ میشود
تیغ از گلوی ترد هنر نیز بگذرد
بالای دار قامت فرهنگ میشود
ای چاوشان صبح گمان میکنم شبی
قدارهها به خون شما رنگ میشود
بازآید آن زمانه که بینام و بینشان
گور من و تو بیخط و بیسنگ میشود
اما چه باک زانکه چو آزاد ماهیام
دریا برای ماندن من تنگ میشود
جایی روم که موج به گردم نمیرسد
جایی که پای تیغ شما لنگ میشود