مثل تمام روزهای بی تو
ناخودآگاهم از لای این لغزش زبانی
بهسوی تو میریخت
و سقط میشدم
از سطرهای سپیدِ ناخواستهام
پردههای بیآبرو
در آغوش باد بودند
وقتی خیال تو ناخواندهترین
میهمان من بود
خوشایندی شعرم
مُسکنی موقتیست
و درد...
درد در قلمرو تسخیری
به سن رشد گرفتار بود
دیگر سؤال مرا حوصلهی تو نمیبیند
دست نبودنت را میگیرم
و خودم را میبوسم
با اشکهای گرم!