شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

تو را زبانزد بازار زرگری کردم 

تو را زبانزد بازار زرگری کردم 
مس طلا شده‌ای کیمیاگری کردم
برای این‌که بفهمند حرف چشمت را 
زبان رسمی یک شهر را دری کردم
چقدر موی سیاهت شبیه شد بی‌شک
به صفحه صفحه‌ی بختی که جوهری کردم
تو را که شانه‌ات آرامگاه من بوده 
خودم به دست خودم سهم دیگری کردم
عصا زنان به تماشات می‌رود هر شب 
دلی که در تهِ این سینه بستری کردم

حسن حسن پور

شعرها

همه‌چيز از یک دعوتنامه شروع شد

همه‌چيز از یک دعوتنامه شروع شد

مجتبی هژبری

ما غلامان حلقه به گوش 

ما غلامان حلقه به گوش 

نعمت مرادی

تلفن زنگ بزند

تلفن زنگ بزند

سارا مؤیدی

تیمارستان

تیمارستان

ستار جانعلی‌­پور