تو را زبانزد بازار زرگری کردم
مس طلا شدهای کیمیاگری کردم
برای اینکه بفهمند حرف چشمت را
زبان رسمی یک شهر را دری کردم
چقدر موی سیاهت شبیه شد بیشک
به صفحه صفحهی بختی که جوهری کردم
تو را که شانهات آرامگاه من بوده
خودم به دست خودم سهم دیگری کردم
عصا زنان به تماشات میرود هر شب
دلی که در تهِ این سینه بستری کردم