مثل بهدستآوردن و ازدستدادن بود
از مُشتِ بازِ جن به مُشت بستهی انسان
مجبور بودم دست پر برگردم از کابوس
مجبور بودم... مثل ماهیگیر در طوفان
مجبور بودم عکسِ دریا در زمین باشم
برعکسِ چیزی که نباید غیر از آن باشی
اینجا مهم چیزی که میبایست باشی نیست
در اصل، باید عکسِ چیزی از جهان باشی
برعکس میپرسیدم و برعکس میگفتند
مثل صدای جن که در لالاییِ شب بود
مثل حجاب دخترِ چشم انتظارِ ماه
آنجا که از کوتاهیِ دامن معذب بود
برعکس میپرسیدم و برعکس میگفتند
با صورتِ جزغالهی معشوقه در کابوس
برعکس میپرسیدم و برعکس میگفتند
از ماهِ آویزان به دریا در شبِ معکوس
آه، ای شکستِ خوبِ هر کس در پشیمانی
ای رنجِ لذتبخشِ بیشک عشقورزیدن
ای صبحِ روزِ بعدِ خوابِ مرگ با جنها
ای روحِ شورانگیز پنهان زیر پیراهن
ای شاخهی خورشید، ای الماسِ تاجِ ماه
ای موجِ تن در انحنای چرخشِ دریا
برعکس دریا دستهایم را بگیر از شب
برعکس باران قطرههایم را ببر بالا
مثل بهدستآوردن و ازدستدادن بود
ما خوابِ آرام جهان بودیم در شیون
برعکس ما، تنهای بسیاری به بیداری
مجبورتر بودند در رگهای پیراهن