...
آخرینِ خودیم
در اضطرابِ انقراضِ عشق
دلنشیمنکردگان
از پسِ دههها رو کردن به آقای عقل!
{او مدعیِ شناخت است و گمان میکند هر چه بیشتر بداند، حکماً رستگارتر یا قدرتمندتر خواهد شد.}
جگر در سینه چینه کردهایم
عقابِ یقین نِشیند تا بر دندهی نمرده
برآرد جگر به منقار سخت
خونِ جگر بماند و گردِ یقین
عقاب خود شود آویزِ سپهر
ما
{آنان که از حومهی عقل به حوالیِ قلب رسیدهاند}
مُسنترین فیلماهیانِ خزریم
خلیلانِ مُحتضرِ دریایی پُرروده
کیست از دوستان؟
هست از این میان؟
از شکم پُر است یا دریا؟
حتی ده تَن!
تف به شر باستانیِ گومورا.
ای پدر،
نکن
نکن به پشت نظر
نخواهد شد سه روزِ پیادهی تو در موریا
هزار سال زندگیِ دانشاندودمان.
خوش به چیستیم؟
به تکرارِ خاطراتِ سُدومیان؟!
{همهچیز را میخورم، با همه میخوابم، که من مختار و آزادم. این استدلالِ امل عقلِ بشرِ عقیم در عقوبتِ عظیمِ اختگیِ اندیشه است}
نیستیم در اضطرابِ انقراضِ عشق
عاشقانِ مضطربِ اختگیایم
ترسان از انقضای معشوق!
پَرت از گردههای برخاسته از پای ابراهیم
فسیلِ ایمان شد در اعصار
شما گَرد برمیدارید
از استخوانِ دایناسورها...
{آه... از یاد برده بودم که ما، عدهای از آخرین دوستدارانِ قصههای کهنیم}
پینوشت:
چینه: دانه
فیلماهی: گونههای در حال انقراض و بسیار کمیاب ماهیان خاویاری در دریای خزر.
گومورا و سدوم: دو شهری که در کتب عهد عتیق آورده شده خداوند بهسبب گناهان بسیار نابودشان کرد.
موریا: سرزمینی که ابراهیم برای قربانیکردن اسماعیل به آنجا فراخوانده شد.