شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

کادو

                                                        فقط برای بانو زری مشیری
می‌گویند:
 در تمامی عالم
هفتاد تریلیون ستاره وجود دارد!
و می‌گویند :
چندین برابر این هفتاد تریلیون ستاره؛ سیاره!
نه عزیز دلم؛
منظور من آموختنِ تعدادِ ستاره‌ها -
و مقدارِ سیاره‌هایِ کائنات نیست!
نه!
حرف من، گفتن این نکته‌های عجیب نیست؛
قصدِمن بیان این حرف‌های عجیب و غریب نیست!
منظور من این است،
که چقدر دلم می‌خواست؛
تویِ تما‌می ِاین ستاره‌ها و سیاره‌هایِ تمامیِ کهکشان‌های عالم را خالی می‌کردم،
تا هر کدام مثل گویِ تو‌خالی می‌شدند!
بعد، شکافی کوچک در بالایِ سمتِ راستِ هر کدام ایجاد می‌کردم؛
فقط به اندازه‌ی عبور یک سکّه‌–
تا همه‌ی آن‌ها به شکل قلک در می‌آمدند؛
هفتادو هفتادو هفتاد تریلیون قلک!
بعد می‌رفتم؛
و تمامی روزها و شب‌ها را کار می‌کردم؛
مثل کول‌برها، سنگین‌ترین بارهای ممکن را 
به دوش می‌کشیدم!
نه...!
نه...؛
حتی می‌رفتم ...
حتی می‌رفتم و برده می‌شدم
و دست مزد خودم را
-در هر پسین زمین - 
داخل قلک‌ها می‌انداختم؛
تا همه‌ی این هفتادو هفتاد و هفتاد تریلیون قلک پر می‌شد؛
تا جایی که دیگر نتوانم یک سکه‌یِ یک ریالیِ کوچک را هم
توی آن‌ها بیندازم!
سپس یک شب تمامی آن‌ها را می‌شکستم؛
آن وقت پول‌هایِ آن‌ها را بر می‌داشتم و
می‌رفتم پیش خدا؛
و تمام دنیا را از او می‌خریدم!
بعد آن را؛
در چارقد گل‌گلیِ قدیمیِ مادرم گره می‌زدم؛
و در روز جشن تولد تو؛
تو که بهترینی تو که عزیز ترینی...
به تو؛ 
آری به تو؛
هدیه می‌دادم!
آه که چقدر دلم می‌خواهد؛ 
چقدر دلم می‌خواهد؛ 
این آرزو را برآورده کنم!
چقدر دلم می‌خواهد؛ 
به این آرزو برسم!
 

داوود سعیدی

تک نگاری

شعرها

شب را که ورق بزنی

شب را که ورق بزنی

علیرضا ملک زاده

سیاهـْدار

سیاهـْدار

جمال‌الدین بزن

دو پاره برای درخت و ع. ب

دو پاره برای درخت و ع. ب

سیاوش بانشی

نقابی از خوشبختی

نقابی از خوشبختی

احمدرضا احمدی