...
در خلوتِ بیکرانِ امواج
چون صخرهای سنگی
که به تلاطمهای پیدرپی مینگرد
اندکی زیستم
شستم غمگینی ساحل دلم را
و به اِغماض رسیدم
سبک شدم
چونان پرندگان گسترده در پهنهی آسمان
که بیکرانگیت را ستایش میکنند
و رها چون مرغانِ به اشراق رسیده
بر بالای سّرّم
که نغمه شادی وصل میخوانند
و نوشتم ادراک به جان رسیده را
و کنون خالی و پُر زِ بغض
دوباره احیا میشوم
و به آشیانم بر میگردم
آه تنهایی بازیافتهام
چقدر تو را گم کرده بودم...