سالی که زیر سایهی سنگین ویروس کرونا نفسمان تنگ شد، بهنوعی بهسختی گذشت؛ چراکه تعدادی از نازنینان عرصهی فرهنگ و هنر را این بیماری همهگیر، از ما گرفت. بیشک یکی از این نازنینان که عرصهی شعر را داغدار کوچ ناگهانی کرد، عباس صفاری بود؛ شاعر متولد یزد که در جوانی، از تهران به لندن و سپس به کالیفرنیا مهاجرت کرده بود و حدود چهاردهه در آنجا زیست.
او که از حدود دو دهه پیش در عرصهی شعر ایران بهعنوان یک پدیده، خوش درخشید، در ذهن بسیاری شخصیتی آرام و متین داشت. البته که اینها از ویژگیهای حتمی او بودند اما واقعیت این است که عباس صفاری به اینها خلاصه نمیشد. اتفاقاً از هر لحاظ که بنگریم، او فردی بسیار سرسخت بود که این نوشتار علاوه بر این تأکید، میخواهد گواهی دهد که صفاری تا واپسین لحظهی حیات هم بر عقاید خویش ایستاد و ذرهای خلل در وجودش نفوذ نکرد.
این روزها که به مدد شبکههای مجازی و پیامرسانهای جاری در گوشیهای تلفن همراه، ارتباطهای اینترنتی رایج شده است، یکی از ناهنجاریهای پس از درگذشت افراد هم این شده که مکالمههای خصوصیشان توسط طرف مکالمه، علنی میشود و گاه احساس ناخوشایندی پدید میآورد؛ قطعاً این پرهیز در این متن رعایت خواهد شد. با این توضیح میخواهم یادی کنم از چند نامهنگاری اینترنتی، که جزو واپسین مکالمههای آقای صفاری، از آن سوی زمین و در این دنیا با دوستانش بوده است. مکالمههایی که هرچند با یک فرد بوده اما انگار کاملاً عمومی است و به استناد همینهاست که میگوییم او مردی سرسخت بود که تا پایان هم به خط مشی فردی و قواعد ذهنیاش پایدار ماند.
عصر یکی از روزهای اوایل دیماه بود که نامهای الکترونیکی از عباس صفاری دریافت کردم. نوشته بود.
آقای علیرضا بهرامی عزیز سلام
امیدوارم در این روزگار نابهسامان تندرست باشید و به دور از این بلای نحس کووید. مدتی بود میخواستم چندخطی بنویسم در تشکر از اینکه هر از گاه مرا در جریان رویدادهای ادب و هنر قرار میدهید. از بابت انتشارات آرادمان هم که معقول سروسامان گرفته و آثار قابلتوجهی انتشار میدهد، به شما و همسر گرامیتان تبریک میگویم. از حال و روز ما بخواهید تعریف چندانی ندارد. امروز پس از فروکش کردن تبولرزی پنج روزه خودم را از بستر بیرون کشیدم که بروم در حیاط کمی هوا بخورم. این ویروس نکبتی شب کریسمسی در خانهی ما را زد و من و همسرم و دخترانم و نوهی سهسالهام همه مبتلا شدیم و اسیر قرنطینه. آنها حالشان امروز قدری بهتر است. من اما به علت ابتلا به بیماری ریوی سی.او.پی.دی.و بهنظر دکترم وضعیت مناسبی ندارم. این ویروس لعنتی طی دو، سه ماه گذشته در آمریکا بیداد کرده است. این مردک ابله نیز از روزی که انتخابات را باخته، پاک بیخیال مشکلات کشور شده است. ایران هم که وضع چندان مناسبی ندارد. شما مواظب خودتان باشید و به امید دیدار در روزگاری بهتر...
با مهر و ارادت ع.ص
خبر بهخودی خود، شوکآور بود. خاصه که دوستان و مرتبطان با عباس صفاری، میدانستند چندسال پیش بیماری سخت ریوی را تجربه کرده بود و این یعنی جزو گروههای پرخطر برای ویروس جدید کرونا محسوب میشد؛ آنهم در مرز هفتادسالگی. در پاسخ، پس از ابراز ناراحتی بابت ابتلا و البته خشنودی از اینکه میگوید حالش کمی بهتر شده است، از خیلی چیزها صحبت شد؛ ازجمله اینکه چند روز قبلش یکی دیگر از دوستان نازنینمان، دکتر سیدمصطفی فاطمی را در حادثهی ریزش بهمن در ارتفاعات تهران، از دست دادیم، و این یعنی بسی غم و اشکی که پایان نمییابد. چراکه او نیز انسان ویژهای بود و جای خالیاش حفرهای عمیق است در زمین.
بهشکل عجیبی، به او گفتم اگر این روزها کاری در تهران دارد، بگوید که تماموقت به انجامش همت کنم. پیشنهادی که بعد از طرحش، نمیدانستم باید بابت آن خوشحال و سربلند باشم یا سرافکنده و شرمسار؟! خرسند از این بابت که حق دوستی را بهجا میآورم و شرم از این بابت که وقتی به کسی در چنین شرایطی میگویی اگر کار فوری داری بگو که انجام دهم، ممکن است در دلش تعبیر ناگواری مستتر باشد. در ادامه، به او پیشنهاد کردم که اگر تمایل دارد، خبر بیماریاش را منتشر کنیم. قرار هم بر این شد که با لحنی امیدوارانه باشد. درنهایت، آخرین نامهاش را در شب عید سال نو میلادی، با این مضمون در بخش دوم آن، دریافت کردم:
«... راستش کار عقب افتادهای در تهران ندارم. در هرصورت تشکر میکنم از پیشنهاد شما. حتماً خبر دارید که بسیاری از جلسات شعر و ادب دارد بهصورت مجازی بر گزار میشود و دوستان نسبت به گذشته بیشتر تماس میگیرند که من واقعاً رمق پاسخدادن را ندارم و شرمنده. پخش خبر بیماری اگر زحمت نباشد سبب میشود که ببینند عدم پاسخ به نامههایشان از سر بیمیلی و سهلانگاری نبوده است.»
و دیگر هیچ حرف دیگری، هیچ پاسخی از او دریافت نکردم. مثل فیلمها که تلفن زنگ میخورَد، روی پیغامگیر پیام میگذاری و کسی در خانهی خالی و سوت و کور، جوابی نمیدهد. بعدتر مطلع شدیم که او را در بیمارستان نزدیک خانهاش بستری کردهاند و با توجه به بحرانیشدن شرایط، او را به خواب مصنوعی بردهاند تا تنش بیشتر تاب تحمل داشته باشد. و این عبارت هولناک «خواب مصنوعی» هیچگاه برای ما خاطرهی خوبی نداشته و شنیدنش یعنی یک سوت ممتد که در سر میپیچد.
به هر روی، عباس صفاری از میان ما زمینیها رفت. به لطف دوستان مجلهی «وزن دنیا» که یادش به نیکویی و شایستگی تمام در تهران گرامی داشته شد، آن روز در این بحران ذهنی بودم که در چنین شرایطی و با چنین لطمهای، چرا باید ولو اندک، به این بهانه گرد هم بیاییم، که تماس تلفنی پوریاخان سوری، مبنی بر اینکه قرار شده برنامه را تو اجرا کنی، مرا به این فکر فروبرد که شاید همهی این رفت و برگشتها و آن نامهها، به این دلیل بوده که انتخاب شده بودم وظیفهای را به انجام رسانم.
شاید هم نه، اصلاً اینطور نبوده است. در چنین شرایط عاطفی، ما آدمهای ناتوان و سرگردان، بهدنبال قصهپردازی و صحنهسازی میگردیم و لایههای مأورایی برای هر اتفاق سادهای میسازیم. پس بهتر دیدم بهجای این حرفها، به این فکر کنم که این سخن را با دوستان شاعرمان به اشتراک بگذارم که: جناب عباسخان صفاری، تا پایان، سرسختانه، به استناد همین چند جملهی ذکر شده، بر چند چیز پای فشرد: واقعبینی، مواضع ایدئولوژیک و مبانی اخلاقی. او با واقعیت بحرانی شرایط خود سرشاخ نشد و اتفاقاً سرسختانه، واقعیت را پذیرفت. بر نگاههای ضدسلطهاش همچنان تأکید داشت. درنهایت هم نگران بود که مبادا دوستانِ حتا نادیدهاش، از او رنجیده شده باشند. او مُبادی آداب بود و درعینحال، بیتعارف با دنیا! و اینجا همانجاست که باید گفت، یادش گرامی و راهش پررهرو باد!