زین کرده دستآموزِ شب، صبحِ گریبانچاک را
دستی به دام افکنده باز این قرقی چالاک را
در کهکشانم میچمد آن مادیانِ سرخیال،
اما پریشان کرده با سم ضربههاش افلاک را
مریمنمایی روسپی در سایهی شب میرود
ای خنجر زرین، بِدَر دامان این ناپاک را!
پاییز با آن پوستینِ مردهریگ چرکِ خویش
تارانده از صحرای من آلالههای پاک را
از چفتهی مو بادها، باری، به یغما بردهاند
پیراهن سرخ نجیبِ دختران تاک را
ای کوکنارِ سربهزیرِ سرزمینِ مادری،
معنا کن اندوه من و تلخای این تریاک را
بغض کویری تفته در زخم زمینگیرِ من است
در سوگِ خود سر دادهام این مویهی غمناک را
حالا که در خوابِ فلک مُرده است فانوسِ شرار
چون اخگر خُردی به آتش میکشم افلاک را
خون خدایان میچکد از آستینِ سرخ من
مریم، بگیر از دست من این آب آتشناک را!
یک گام دیگر مانده تا آخر مسیحایی شوم
نان و شرابم را بده تا درنوردم خاک را!