گفت: «به نان ارزد آنکه لایق جان است»
نفرین بر آن که او بُرندهی نان است
هر که ببیند گرسنهای، نخروشد
محض «چشیدن» نگاهبان زبان است
ما رمهات نیستیم و شغل تو آن نیست
قافیه را کور خواندهای که شُبان است
مردهای و مردهریگ توست فلاکت
آنچه به دور تو کردهایم فغان است
رنج من از کاخ و کفر بود و تو گفتی.
مؤمن! اکنون که بر مناره اذان است
میکده یا خانقاه، مسجد یا دِیر
شادی مردم در آن نبود، دکان است
کورهدهی در ولایتیست که آنجا
هر که فلان کرد گفت کار فلان است
با وطن من چه کردهاند که امروز
جان کسان مفت و نان خلق گران است؟
شعر نگفتم، به درد، درد دلی بود
«لُکنت» همچون منی نه ننگ زبان است