همینکه آینگیِ آب و آبگینه مینگرم
چهرهی پلاستیک است دریغ
از پوشالِ ستم آغاز یافت
سهمگین
میخِ پشتِ در گویا!
نشنیدنِ نقطهی زیرِ ب
گفتی پیشینهی سایگانِ نیست نیست!
و از نبود آمدهایم!
اما مِه دستگیر به داد رسید
همان که اگر نبود
دیدن خسته زخمی
از پلی میافتاد
سایگانِ پیشینه
از صقعِ اضافی
بیرون شدشان به مِه روشن انجامید
برگچه کاهو و بچه فیل همسان
از پستانِ ماندن مینوشند و
نه کوه و نه درد و نه پیچِ خمگرِ راهِ دشوار
بازشان نمیدارد
و شادانگی درخشانِ برگچه
در این یک خاکستریست
و چشمی که یکِ نزدیکِ خوانش را
در هر یک از آن دو میبیند
میداند آشکاری نیست مگر پنهان
چونان گفتِ؛
آشکار است این سایه!
بیشه و درختچهها و
پاجوشهای فراگردِ درختچهها
تابِ افراسیابِ نگاه میگرفتند و
خشم جیغ میکشید تیغ
دمی نگذشته از پلِ خواب و بیداری
کُشتارِ جنگل بود
قتلعامِ بینش
خاکستر سپید میزد
ماه منوّر بوسعید را نمیشناخت و مِه
خمگرِ راه رخ مینمود بُنبست آفرین اَمّا
مادرانگی پستان ابر میگرفت
مِک میزد یا الی یا الی هَی
و پستانِ شایع
سازی نو فرامیگرفت راهی را
که از پاجوشهای گوناگونِ پیدا و پنهان میگذشت
به دور از افراسیاب نگاه
دست در دستِ جانِ شکیبای بردباری
***
بردباری جانی شکیبا دارد
فرجام خواهم یافت
اگر کسم به رود گوش فرادهد
آمدهی درخت و رفتهی درخت
دمیدهی پاجوشها
و در این خاکستری
رمه هویداست و
بالاپوشِ ابریشان
دامنه را خیسِ سپید کرد.