و خون دو روزهای
که از پشتبام سرازیر شد
و آنقدر بالا آمد
که نمیدانستم پله یعنی چه
خاک تشنهای بودم
با پوستی قرمز
و تکانهای شدید قلبم
مال مسکنها نیست
مال چشمهای تو نیست
مال مسکن هاست
دیوارها برای تو
میتوانی با لوازم التحریرت
آنقدر رنگشان کنی
که اصلاً سر درنیاورم
چقدر برهنهام
همانا چاقو رحمان است و رحیم
و پیراهنهای چهارخانه
و جادهها
آه که این قلوب منکسر
هرگز در جعبه جا نمیگیرند
که از تبار کفشها
فقط من ماندهام
و رودی
که می گویند خواننده است
بلدم پوستم را پاره کنم
و مثل روسپیها
خانههای زیادی را بلدم
بلدم از ریشه در بیاورم
آغوشی را که دیگر مال من نیست
و گلدان شکستهای باشم
من از انفجار تازهای برمی گردم
صورتم را نگاه کن